یاددوران: یادت هست دردورانی که نامش گذشته است؟
تنهایی به اتفاق هم رفته بودیم به حیاط خانه ای درگذشته که نامش صداقت بود.اگر یاد داشته باشی وسط ان حیاط که سقفی از مهر داشت حوضی بود به عمق خاطره ها!!وپر بود از مهربانی وعلاقه. در چارگوشه ان درختانی قطور بنام نسبت بر مهربانی وعلاقه هاسایه گسترانیده بود.بخاطر داری بی هیچ وسیله وابزاری ای کاش وای اگر را به شاخه های شاید وباید پیوند زدیم؟ومن که کوله پشتیم پر بود ازتجربه های بی تمنا دستانم خالی وتهی بوداز هر انچه نامش اشتیاق است.بر چهره سرخ رنگ تو نقشی از لبخند احترام به رنگ لبهای ارزو وسایه ای چون امید در پهن دشت صورتت می غلتید ومی رقصید با اهنگ غم که نامش اشک بود.وانگه من به دیوار کاهگلی وشکسته امید تکیه زدم تا شاید گرده ام ارامش بگیرد از هر چه نامش پیروزی است.
به ناگه صدایی به ضخامت عشق وظرافت دلبستگی مارا فریاد براورد به ارامی!انزمان که گفت الهی پیر بشی تنم لرزید ودیواره بی توبودن ترک برداشت اری اومادرم بود.
هم اکنون که سالیان سال درهم گره خورده وپیچ درپیچ پشت درپشت چرخیده دریافتم که تنهایم.
دراین تنهایی قیر گونه شب مانندتصویری محو از کوهی سترگ به بلندای عمری دراز درورای همه پندارها پیداست که تکیه گاهم پدر بود..
اینک نه از ضخامت عشق مانده است ونه استواری کوه .من مانده ام وتنهایی واعتباری که دست مایه انروزهاست.
روزها دستانم را دردست نام پدر می نهم وشب ها غرق میشوم در رویای چادر حریر مادرم.
می ترسم . می ترسم هویتم را درپس کوچه های کودکیم جانهم.ونشاید که چشم درچشم تو تو خیره به عمق اینده نظاره کنم شادی را..!!!